بر سر کوی تو من عاشق و حیران شده ام بر سر کوی تو من مست و خرامان شده ام
گر شدم واله و حیران نه عجب من دگر بار به راه تو غزلخوان شده ام
این چه شوریست بود در دل من ای خالق که پریشان تر از این زارو پشیمان شده ام
گر شوم من ز غمت واله و شیدا نه عجب عجب این است که من مست و خرامان نشوم
دل من بس که ز هجران زده دم بلبل خوش دلمو صبح غزلخوان شده ام
من چه گویم که ندانم همه اسرار وجود تا ندانم نتوانم که از اعمال پشیمان نشوم
همه گویند برو درس وفاداری و اخلاق اموز چه کنم چاره کنم گر طلب اموز نشوم
طالب راه و رهم بودم استادی اگر استاد نباشد هنر اموز نشوم
هنر این است که اندر پی استاد روی اندر این راه خطرهاست گر اماده مهیا نشوم
سروده ای از : الهه براتی
در این قسمت نیز میتوانید اشعار دیگری از الهه براتی مشاهده کنید و همچنین اشعاری راجع به حج نیز در سایت تبیان و در اینجا موجود می باشد.
این یک نظر آزمایشی است.